
آفتاب طلوع می کند
خزان می شود
و من
به سفر خواهم رفت ...
به راهی دور
به منزل ستاره ها ...
من در میان شاخساران درختان
گم خواهم شد
من زندگی خواهم کرد ...
من درد خواهم کشید !
من عشق خواهم ورزید
من اندکی حسرت خواهم داشت
و غم ...
و رازهایی که هرگز
شاید
فاش نخواهد شد ...
من
زنده خواهم بود
و یک روز
یا یک شب
یا یک غروب بی بدیل پاییزی
جهان را
با تمام بدی ها و خوبی ها
ترک خواهم کرد ...
من زندگی خواهم کرد ...
من مرگ را نفس خواهم کشید ...
عاقبت، يک روز ...
یا یک شب ...
یا یک غروب پاییزی ...

نظرات شما عزیزان: